زایش

ساخت وبلاگ
توی خانه کوچک نمایش دانشکده،  پشت سر بازبینهای جشنواره نشسته ام.

کار مصطفی خان  اول هفت خان پذیرش را رد کرده است و حالا قرار است برای خان دوم بجنگد.

خوب است. نمایش راضی کننده است و انصافا جای خوشحالی دارد که  رشد کرده ایم در این سالها.

مدام در طول اجرا  به آن شبی فکر میکنم که زنگ زد بهم و گفت: ببین یک ایده ای دارم، باید ببینیم همو و در باره اش حرف بزنیم.

بعد  دیدیم همو، حرف زدیم، دعوا کردیم، بحث کردیم. حتی از دستم ناراحت شد که چرا دیر نمایشنامه را خواندم...

تا جایی که میتوانستم کنارشان بودم. تا  آنجایی که سواد و فهمم اجازه میداد. بعد دیگر کار خودشان بود. له شدند اما کار کردند.

دویدند. با تمام توانشان و نتیجه اش زایش یک نمایش درست و حسابی بود.

دمشان گرم.

همه دارند کاری میکنند. با آخرین امیدهایم میجنگم. سعی میکنم رد بشوم...

احساس میکنم یک پیچیدگی عجیب وجود دارد که باید ازش سر در بیاورم.

رفیقی را اول صبح توی مترو میبینم. بعد از یک سال. اول نمیشناسمش. از آن خوبهاست. از آن دوست داشتنی ها...

باید هنوز بازی کنم. هنوز امیدی هست. اگر  نبود ما اینجا نبودیم.

بعد از مدت ها....
ما را در سایت بعد از مدت ها. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mohammadafshari94 بازدید : 74 تاريخ : دوشنبه 19 فروردين 1398 ساعت: 15:01