کی میروم؟

ساخت وبلاگ
اسباب کشیست و هزار درد بی درمانش.حس خوبی دارم. از رفتن به خانه جدید. از کندن از خانه قدیم. از خانه ای که اگرچه آن نبود! اما نقشه اش همان نقشه خانه های قبلی بود. خانه هایی در یک مجتمع. یک شکل. خانه های دو خوابی که ما ستایش را عوض کردیم و البته که دلم هیچ وقت نمیخواهد برگردم به آن روزها. البته خانه جدید هم همینجاست. اما همین که نقشه اش حداقل برعکس خانه های قبلیست برای من کافیست. کافیست تا گم شود حس ویرانی من.

کمد دیواری ام را خالی میکنم. نمیدانم چرا، اصلا نمیدانم چرا یک هو میایستم. وقتی که دارم لباسها را میچینم در یک چمدان به مادرم میگویم: «نمیدونم چرا حس میکنم دفعه دیگه که دارم کمدم رو جمع میکنم قراره برم.» اما احساس قویست. میدانم که هنوز دلایل کافی برای رفتن از ایران پیدا نکردم. میدانم که فعلا به هیچ وجه از لحاظ مالی نمیتوانم از ایران بروم. میدانم که سؤال اصلیم این است که برم آنجا چکار کنم. ولی حس رفتن دارم. به شدت به مکانها فکر میکنم. این که یک روزی، یک لحظه آخرین باریست که ما به آنجا میرویم و تقریبا در بیشتر این لحظات خودمان نمیدانیم. زندگی نشانمان میدهد که پر است از این آخرین بارها.

بعد از مدت ها....
ما را در سایت بعد از مدت ها. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mohammadafshari94 بازدید : 83 تاريخ : پنجشنبه 8 اسفند 1398 ساعت: 3:41