وقتی صبر بالاخره نتیجه میدهد

ساخت وبلاگ
شنبه صبح هرچقدر توی خانه فاطمه و سکوتش نشستم برای بازنویسی داستان آخر، نشد که نشد. انگار قفل شده بود همه چیز. بعد یادم افتاد داستانی برای جشنواره زاینده رود فرستادم. پیگیری کردم و دیدم سه شنبه اختتامیه اش برگذار می‌شود. گفتم احتمالا خبری نیست که خبری نشده است. از خانه زدم بیرون. راه رفتم. یک ساعتی راه رفتم و مدام فکر کردم چی شده است این روزها. مثل  خوره روانم را  هدف گرفته بودند افکار. وقتی فردا صبحش با زنگ دبیر جشنواره بیدار  شدم که داستانم در بین ده داستان برتر قرار گرفته است، فهمیدم صبر بالاخره جواب میدهد. دعوت شدم به اصفهان و نتوانستم بروم و اختتامیه رفیقم جای من رفت و جایزه اول را بردم. یک جورهایی جانی شد برایم.. نفسی برای ادامه. برای دوام بقا..

 

از وقتی جایزه را گرفته ام به همه ی این سه سال فکر کردم. به این که گاهی تا چه مرزهایی له شده ام. چقدر خودم را نابود کردم تا دوباره بسازم. و حالا در آستانه چاپ اولین کتاب مطمئنم راهی جز خرابی برای نویسنده وجود ندارد. باید خراب شد، ویران شد، و آن وقت به قول نغمه ثمینی در شهرزاد: شاید از دل آن خرابه یک چیزی بیرون بیاد.

حتما اگر  بتوانی بگذری از له شدن های مدام،  نترسی از هیچ نبودن و بپذیری همه  نبودن ها و نداشتن هایت را، آن وقت حتما چیزی خواهی شد. حتما اتفاقی در پی آن قرار دارد.

دلم برای  کسانی در حد مرگ تنگ شده است.  گاهی توی خیابان، میایستم و لحظه ای بهشان فکر میکنم. کمی از خودم ناامید میشوم. ادامه میدهم. به نظرم یک چیزی یک جایی تمام میشود و وقتی تمام شد دیگر امکان ندارد دوباره برگردد. ریختن آبی بر زمینی..

این روزها دوباره تمریناتم را شروع کرده ام. دوباره تمرینات سخت با مربی سختگیر. مثل قبل نیست بدنم. مصدومیتهای کهنه فشارم میدهد. گلبال به معنای گلبال برایم تمام شده است و حالا  گلبال به معنای راهی برای زنده ماندن برایم تعریف شده است. انگار باید حسابی خودم را برای سخت ترین جنگها آماده کنم. برای همین حالا حتی دلچسب تر از گذشته به جنگ توپ میروم.

کاش بشود کسی را خیلی دوست داشته باشم. کاش بشود...

 

instagram:mohammadsadegh_afshari

بعد از مدت ها....
ما را در سایت بعد از مدت ها. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mohammadafshari94 بازدید : 80 تاريخ : پنجشنبه 8 اسفند 1398 ساعت: 3:41