بازگشت به رادیو بعد از چهار سال

ساخت وبلاگ
کارگاه داستان تمام شده که بالای میدان هفت تیر با محمد قرار میگذارم. بعد از چند وقت دیداری و ماچ و بوسه ای و فحشی و یک ساعتی از همه جا گفتن و شنیدن.

 

چند روز قبلش دلم حسابی هوای رادیو کرده بود. دلم لک زده بود برای عصرهای جامجم. دل خوشی از سازمان نداشتم، اما حسابی دلتنگ رادیو بودم. یک جورهایی بیقرار سکوت استودیو.

تو پارک سر بهار شیراز با محمد نشسته بودیم که اشکان زنگ زد. گفت میای چهارشنبه رادیو؟ تو و  شبنم فرشادجو مهمون ویژه برنامه رادیو جوان باشین.

با اشکان قبل از این یک مجموعه آیتم ساخته بودم و دوستی چند ساله ای داشتیم. چهارشنبه مراسم تجلیل هیات تهران هم بود. بیخیال مراسم ورزشی شدم و گفتم آفیشم کنه. چهارشنبه ظهر ساعت دو رسیدم ساختمان شهدا.

وقتی بعد از چهار سال وارد لابی شدم و مجبور شدم برای پیدا کردن دستشویی از کسی سؤال کنم، فهمیدم خیلی وقته نیمدم.

دلم میخواست هوای این ساختمان درجه یک رادیو را بغل کنم. مدام توی راهرو های هزارتو  مانندش میچرخیدم و از هرجایی صدای آشنایی میآمد و مدام فکر میکردم: چه کسای چه روزهایی که اینجاها قدم نزدند...

خانم فرشادجو و خانم حوریه امیری هم آمدند و برنامه را ضبط کردیم. آرام شده بودم در آن زیرزمین آکوستیک. بوی چوب استودیو یک جورهایی بغلم کرده بود.

شلوغی جلوی ساختمان شهدا و  در هم لولیدن آدمها نفسم را جا آورد...

دلم میخواست میز صدا را بغل کنم و باز چقدر رادیو دور است از من.

وقتی توی استودیو به صفحه های اینیستاگرامی فکر میکردم که دو سه ملیون دنبال کننده دارند، باورم نمیشد کسی دیگر این روزها رادیو هم گوش بکند.

یک جورهایی رادیو انگار  دارد با تمام توان برای دوام میجنگد. کاش کمی  اوضاع بهتر شود. کاش آدمها کمی رهاتر بشوند. من به تواناییهایشان ایمان دارم.

بوی روزهای خوب، هرچند خیلی کم ولی به مشامم میرسد.

حقمان بهتر شدن حالمان است.

 

بعد از مدت ها....
ما را در سایت بعد از مدت ها. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mohammadafshari94 بازدید : 81 تاريخ : دوشنبه 19 فروردين 1398 ساعت: 15:01